استادجلیل معماریانی، متولد 1346، دارای مدرک کارشناسی فیزیک، تحصیلات مقدماتی دروس حوزوی و 20سال مطالعۀ میانرشتهای آزاد هستند.
ازجمله فعالیتها و تجارب ایشان، میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
مشاورۀ فکری در حوزههای جوانان با تکیه بر اندیشۀ سیستمی؛ آموزش شیوههای کاربردیِ مدیریت تشکیلاتی؛ 20سال تجربه در تدریس و آموزش تکنیکهای ارتباطات، مطالعه، تندخوانی، خلاقیت، مهارتهای زندگی و مدیریت تفکر؛ طراح و مبتکر شیوههای نوین مطالعه و خلاقیت با استفاده از مفاهیم دینی.
مشاوره در زمینههای: ازدواج، مهارتهای زندگی، تربیت، تفکر، تصمیمگیری و حل مسئله، افزایش بهرهوری، انتخاب رشته و... .
ارائۀ مقالات پژوهشی دربارۀ خلاقیت، مطالعه، کتابخوانی، ارتباطات خلاق و... .
استادمعماریانی، 20سال سابقۀ فعالیت علمی در زمینههای مدیریت، فلسفه، فیزیک، مهندسی ذهن، خلاقیت، مهارتهای مطالعه و تندخوانی، مدیریت تفکر سیستمی و شبکهای، مهارتهای زندگی، نقدوبررسی روانشناسی نوین، نقدوبررسی عرفانهای خودساختۀ غرب و شرق، نقدوبررسی روانشناسی نوین موفقیت و... بوده و بیش از ده سال سابقۀ ارتباط با مراکز مرتبط با حوزههای خلاقیت و تفکر و مطالعه در سازمانهای تخصصی وابسته به دانشگاهها و فعالیتهای آموزشی و سخنرانی در دانشگاههای سراسر کشور را دارد.
وی مؤسس و مدیرعامل مؤسسۀ فرهنگیانتشاراتی کتابپردازان، واقع در مشهد مقدس است و هماکنون علاوهبر تدریس در دانشگاه امامرضا(ع) و مشاوره و سخنرانی در دانشگاههای مختلف، به تربیت مربی و احیای تشکیلات دینی میپردازد.
ارتباط آقای معماریانی با استادعلی صفایی حائری و استفادۀ ایشان از اندیشۀ آن مرحوم در کارهای تشکیلاتی و تجربیاتی که در این زمینه دارند، ما را بر آن داشت تا با ایشان گفتگو کنیم.
ایشان بهگرمی از پیشنهاد ما استقبال کرده و با حوصلۀ زیاد به سؤالات ما پاسخ گفتند که جا دارد همینجا از برخورد صمیمانۀ ایشان تشکر کنیم.
محور اصلی این گفتگو «فعالیت تشکیلاتی و ارتباط آن با اندیشۀ استادصفایی» است؛ اما درخلال آن، از مسائل بسیاری ازجمله: نحوۀ آشنایی آقای معماریانی با اندیشۀ استاد صفایی، چگونگی ارتباط با خود ایشان در زمان حیات استاد و نیز تمایز اندیشۀ استاد با سایر اندیشمندان معاصر نیز سخن بهمیان آمده است که مشروح مصاحبه در دو قسمت از نظرتان خواهد گذشت.
لیلةالقدر: ضمن عرض سلام و خسته نباشید و قبولی طاعات و عبادات، اولین سؤالی که ما معمولاً از کسانی که با استادصفایی آشنا بودهاند، میپرسیم، این است که چگونه با آقای صفایی آشنا شدهاند. اگر در این زمینه توضیحی دارید، بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم.
من هم از شما بهخاطر اینکه این مسئولیت مهم را برعهده گرفتهاید، تشکر میکنم. مسئلۀ آشنایی من با استادصفایی، ظاهراً به صورت تصادفی بود. فکر میکنم در سال 1362 بود که در مسجد محلمان، توسط یکی از مربیان سؤالی مطرح شد که «تفاوت میان بین فکر و عقل چیست؟»
من، چون به مباحث فکری و ذهنی علاقه داشتم، پرسیدم که «پاسخ این سؤال را کجا باید پیدا کنیم؟» گفت: «در کتابهای کتابخانۀ مسجد جوابش آمده است.» من تمام کتابها را زیرورو کردم و بالاخره در کتاب «مسئولیت و سازندگی» پاسخ سؤال را پیدا کردم. خیلی از کتاب خوشم آمد و احساس کردم مطالب آن، پاسخ سؤالهای بسیار زیادی را که من در دوران جوانی و نوجوانی با آنها برخورد کرده بودم، در خود دارد.
بعد از چند سال هم شنیدم که نویسندۀ کتاب، ماه مبارک رمضان و شبهای قدر به مشهد میآیند. چندسالی را میرفتم و کناری مینشستم و به مباحثی که مطرح میشد، گوش میدادم.
آنجا سعی میکردم از نحوۀ برخورد ایشان با اطرافیان و سلوکی که داشت و ارتباطی که با طیفهای مختلف میگرفت، الگو بردارم. در این سالها چند برخورد هم داشتیم. از سال 1366 بهبعد هم بهصورت جدی شروع به خواندن کتاب رشد و صراط و بقیه کردم؛ مخصوصاً کتاب رشد را که برای من کارساز بود؛ چون بنده به مباحث مغز و بهرهوری علاقه داشتم و احساس میکردم این کتابها از یک زاویۀ مبناییتر به این بحثها میپردازند.
لیلةالقدر: آن زمان شما در چه سنی بهسر میبردید و چه دغدغههایی داشتید؟
دغدغۀ اصلی من از زمان کودکی و زمانی که در آزمون تیزهوشان قبول شدم، مسئلۀ تفکر بود؛ ولی بهخاطر اینکه پدرم کتابهای دکترشریعتی و استادمطهری را در منزل داشت، مرا رد کردند. آنها در مصاحبه فهمیدند که کتابهای شریعتی و مطهری در خانۀ ما هست؛ بهخاطر همین مرا رد کردند. اینجا من ضربه خوردم. از همینجا این دغدغه در من ایجاد شد که «فکرکردن را چگونه باید در زندگی ایجاد کرد!» ازطرفی، در روایات، با ارزش تفکر آشنا شده بودم و شنیده بودم که «یک ساعت فکرکردن از 70سال عبادت بهتر است»؛ بهخاطر همین، دنبال این بودم که ببینم عمل فکرکردن یعنی چه. آن سالها دغدغۀ اصلی من بیشتر، کاربردیکردن تفکر در زندگی بود.
سال 62 که با آقای صفایی آشنا شدم، دانشآموز دوم دبیرستان بودم. تصورم این بود که آقای صفایی فکر میکند و زندگی میکند. یعنی ایشان در لحظههایش فکر میکند و با فکر زندگی میکند و با فکر انتخاب میکند.
بعدها، برای تحصیل در دانشگاه نیز رشتۀ فیزیک را بهخاطر همین دغدغه و توجهی که به فکرکردن داشتم، انتخاب کردم و ازآن بهبعد به مجموعۀ اندیشههای استادصفایی بیشتر از قبل علاقمند شدم.
ازطرفی، در مسجد هم فعالیت میکردیم و آنجا بحثهای تربیتی و ارتباطگیری و بحثهای تشکیلاتی و مسائلی ازاینقبیل مطرح میشد که با مبانی آقای صفایی دربارۀ ساختن آدمها میتوانستیم به این سؤالات و دغدغهها جواب بدهیم. طرح استاد دررابطهبا کاری که ما دربارۀ ساختن آدمها داشتیم و ایجاد تشکیلات پاسخگو بود.
بنابراین، بهطور خلاصه، دو بحث اساسی ذهن مرا مشغول کرده بود: یکی کار تشکیلاتی بود و دیگری مسئلۀ تفکر. این دو، نیاز اساسی من بودند و بیشتر از هرعاملی باعث ورود من به مباحث آقای صفایی شدند.
لیلةالقدر: بهنظر شما، اندیشۀ استادصفایی چه ویژگیهایی داشت که موجب میشد از دیگران متمایز شوند؟
اولین ویژگی آقای صفایی این بود که طرحش را بهصورت منسجم ارائه میکرد و فکری نظاممند داشت. این نظاممندی ازدید خود من در دو عرصه خودش را نشان میداد: یکی در خود طرح و زمینۀ تئوری آن بود که طرحی منظم و منسجم بود؛ دیگری هم عرصۀ تبدیل این تفکر به حوزۀ اجرا بود؛ یعنی در مرحلۀ اجرا و نحوۀ کاربردیکردن آن نیز، طرح دارای برنامهای منسجم و منظم بود.
استادصفایی مبانی خود و طرح خود را با یک زبان کاملاً زنده مطرح میکرد و دین را بهشکل یک نظام مطرح میکرد و این برای من خیلی جالب بود. سایر متفکران، اطلاعات متعددی دربارۀ قسمتهای مختلف دین دراختیار قرار میدادند و حوزههای مختلف دین، مثل احکام و عقاید و اخلاق را بهصورت جداازهم و بیارتباط با هم مطرح میکردند؛ ولی ایشان دین را بهصورت یک مجموعۀ منظم ارائه میدادند. نظام فکریای که ایشان مطرح میکرد، بسیار منسجم بود و این برای من خیلی جالب بود که هرجای اندیشۀ ایشان را که دست بگذارید، به کل طرحشان میرسید. کمتراندیشمندی اینگونه است؛ یعنی وقتی مثلاً شما بحث انفاق را میخوانید، از «انفاق» میتوانید بحث «انتظار» را بیرون بکشید؛ یا در بحث «فقر»، میتوانید «توحید» را ببینید.
وقتی این تفکر سیستمی و نظاممند را درارتباط با خودمان و درارتباط با جوانها و درگیریها و چالشهایی که داشتیم، بهکار میبردیم، احساس میکردیم که کاملاً جواب میدهد. با این نگاه، نگرش ما به قرآن و نهجالبلاغه و به دعا متفاوت میشود؛ چیزی که خود ایشان هم دغدغۀ آن را داشت و به آن اشاره میکرد، این بود که قرآن و نهجالبلاغه پایاننامۀ تحصیلی نیستند؛ بلکه اینها کتابهای هدایتند.
در اجرا هم باز میدیدم که طرح استاد عملی و اجراشدنی و پاسخگو است. هرچقدر که عمل کنی، برکات آن بیشتر دیده میشود. هرچه جلوتر بروی، با نکات جدیدتری روبرو میشوی.
شاید برای شما خندهدار باشد، ولی من کتاب رشد را بیش از 200بار خواندهام و هربار نکتۀ جدیدی گرفتهام. دلیل این مسئله چیست؟ این بهخاطر ویژگی «مستندبهوحی بودن» این تفکر است. کتابهای عادی چنین حسی به آدم نمیدهند. من اگر همین الآن از یک زاویۀ دیگر به کتاب رشد نگاه کنم، به مطلب تازهتری میرسم.
من با تحقیقی که در این زمینه انجام دادهام، به مستندبودن طرح ایشان ایمان بیشتری پیدا کردهام. یک طرح دینی ویژگیهایی خاصی باید داشته باشد؛ باید مستند باشد، اصیل باشد، روابط در آن تعریفشده باشد، جامع باشد. این ویژگیها در طرح آقای صفایی وجود داشت. درزمینۀ ارتباطگیری و مطالعات، میگویند که «اگر توانستی انسانی را با ابزار خودش زیر سؤال ببری، محکوم است.» آقای صفایی، خودش زیر سؤال طرح و اندیشهاش قرار نمیگرفت و محکوم نبود.
نکتۀ بعدی، روشمندبودن ایشان است. استاد در هرزمینهای که وارد میشدند، روش آن زمینه را مطرح میکردند و روشمند پیش میرفتند. کتاب روش نقد ایشان نمونۀ بسیار گویایی در این زمینه است.
ویژگی بعد، میانُبُرکردن راهها است. آقای صفایی آدم بسیار خلاقی بود و روش ایشان بهگونهای بود که آدم را سریع به مقصد میرساند. از این جهت نیز ایشان با دیگران متفاوت بود. این جنبۀ ایشان برای من که به خلاقیت اعتقاد داشتم، بسیار جالب و مفید بود.
ما عادت کردهایم که هم در کارهای روزمرۀ زندگیمان و هم در مسائل علمی، دیر به مقصد برسیم. مثلاً، الآن اگر آدم به شهرداری برود و یکساعته کارش راه بیفتد، باورش نمیشود. انتظار دارد که دستکم یک روز را صرف این کار کند. در مسائل علمی هم همینطور است. وقتی دنبال جواب یک شبهه هستی، میگویند: «فلانی شش سال در این زمینه حرف زده و تو اگر میخواهی پاسخی برای این سؤال پیدا کنی، حداقل باید سه سال وقت بگذاری!» اندیشۀ استاد صفایی بهگونهای است که جواب را خیلی سریع در اختیار قرار میدهد. ایشان با توجه به نظام فکری و روش نقدی که داشت، از جایی شروع میکرد که خیلی ساده و سریع به نتیجه برسد.
نکتۀ دیگری که ایشان را متمایز میکند، این است که اندیشۀ آقای صفایی با سلوکش مطرح میشود؛ یعنی اگر کسی بخواهد اندیشۀ ایشان را بدون توجه به سلوک ایشان مطرح کند، هم در حق ایشان ظلم کرده و هم در حق اندیشۀ ایشان.
اینها امتیازاتی بود که من در ایشان دیدم و همین باعث میشد بیشتر به مطالعۀ کتابهای ایشان و طرح مباحث ایشان بپردازم.
لیلةالقدر: بهجز اینها، آیا برخورد خاصی هم با ایشان داشتهاید که در ورود به این مسیر بر شما تأثیرگزار بوده و در این زمینه بشود ذکر کرد؟
بنده رابطۀ خصوصی و برخورد زیادی با استاد نداشتم. زمانیکه ایشان مشهد میآمدند، من فرصت برخورد با ایشان را نداشتم. شاید حدود دهپانزده باری سلام و علیکی داشتیم و ایشان سؤالاتی میپرسید. بهعنوان مثال: «چه میخوانی و چرا میخوانی؟» من هم میگفتم: «فیزیک میخوانم»؛ میگفت: «چرا به فکر تربیت فیزیکدان نیستی؟» و... سؤالاتی از این قبیل میپرسید که برای من خیلی جالب بود.
من بیشتر در جلسات عمومی ایشان و مراسم شبهای قدر و... شرکت میکردم و از دور، محبت استاد را تماشا میکردم و الگو میگرفتم. آن زمان، این مسئله بیشتر به دردم میخورد.
لیلةالقدر: این اندیشه، با این ویژگیها چه تأثیری، اولاً بر شخصیت شما و ثانیاً روی برنامههای شما در آینده و در ارتباط با افراد داشت؟
بنده بهخاطر مشکلات شخصی که در دوران جوانی برایم پیش آمده بود، مانند بحرانهایی که در خانوادۀ ما پیش آمد (مریضی پدر و همینطور مشکلات زمان جنگ)، مانند: ازدستدادن و شهیدشدن دوستان، گرفتار فشارهای زیادی بودم.
این فشارها و بحرانها بهاندازهای بود که حتی پزشک برای من قرص هم تجویز کرد که البته من نخوردم. برای خلاصشدن از این فشار و نیز برای گرفتن پاسخ برای سؤالاتی که در زندگی داشتم، مانند روش فکرکردن، روش زندگی کردن و چگونگی روبروشدن با مسائل و...، پیش اساتید مختلفی رفتم؛ اما به نتیجه نرسیدم.
در این وضعیت، کتاب کوثر استاد را مطالعه کردم. بحثی که ایشان در آن کتاب دربارۀ موقعیتها و موضعگیریها و برخورد با حوادث مطرح میکنند، بهنوعی مرا زیرورو کرد.
این مطالب نگرش مرا کاملاً تغییر داد و باعث شد من که آن زمان، به یک فرد ناامید و افسرده و خسته تبدیل شده بودم، دوباره سرزنده شوم. این تغییر نگرش، قوت و انسجام فکر و قدرت روحی را در من دوباره زنده کرد. بحثی که ایشان در این زمینه دارند که: «با عزم رفتن، از رنج و از غم، هم میتوان رهتوشه برداشت، هم میتوان آسوده پر زد»، برای من به یک مانیفست و طرح زندگی تبدیل شد. میدیدم که این بحث دارد مرا نجات میدهد و مرا از یک تفکر منفی به یک تفکر مثبت انتقال میدهد.
همزمان، با توجه به دغدغۀ مغز و فکر که داشتم، کتابهای مختلفی دربارۀ مغز خوانده بودم، وقتی دیدم که ایشان چنین اندیشهای دارد، تصمیم گرفتم که تفکر مثبت را در جامعه ترویج دهم. این مسئله دقیقاً همزمان با ورود عرفانهای شرق بود و من میخواستم جایگزینی برای این عرفانها شکل بگیرد. این شد که تصمیم گرفتم مدیریت و بهرهوری فردی را با نگاه استادصفایی مطرح کنم و کارگاه تفکر مثبت برگزار کنم.
اگر غرب از تفکرمثبت سخن میگوید و مبنای آن تلقین است، ما مبنای تغییر نگرش و ذکر را مطرح کنیم.
خلاصه اینکه مجموع چند عامل باعث شد که تصمیم بگیرم جریان جدیدی را بهوجود آورم:
علاقهای که به تدریس داشتم و ناخودآگاه میخواستم بهنحوی شکر این تغییر را بهجا بیاورم که از دست قرصهای افسردگی و روانشناسان، با مبانی امروزی نجات پیدا کرده بودم. با توصیهای که خود ایشان دربارۀ خط و مشی شخصی زندگیام به من کرد، شروع به تحصیل دروس حوزوی و تقویت نگاه تشکیلاتی کردم که در زمان جنگ، ضرورت آن مطرح شده بود. همچنین با توجه به دغدغۀ آن دوران که شهادت بود (چون توفیق نبود، ما هم با دوستان و همرزمان شهیدمان به شهادت برسیم، ماندیم)، باید کاری میکردیم. اینها سبب شد که من به جریانسازی جدیدی رو بیاورم، با عنوانهای «آموزش مهارتهای تفکر» و «آموزش مهارتهای زندگی» و «بهرهوری و آموزش مهندسی فکر» و سایر بحثهای جدید.
تأکید هم داشتم که با قالبهایی که جوانان میپسندند، جلو برویم. نزدیک شش یا هفت سال این کار را انجام میدادم. البته با توجه به حساسیتی که وجود داشت، خیلی اصرار نداشتیم بگوییم که این بحثها از کجا گرفته میشوند؛ ولی آموزشهایی که در سال 73 میدادم، دقیقاً بر اساس مبانی آقای صفایی بود. حتی کتابهایی که به بچهها معرفی میکردم، کتابهای استاد بود.
به این نتیجه رسیدم که ما باید حرکتی را شروع کنیم برای کمک به دانشآموزان و دانشجویان در مسیر فکرکردن و نظاممندکردن فکر آنها؛ این شد که بر اساس اندیشۀ آقای صفایی شروع کردیم به بنیادگذاشتن مؤسسات فرهنگی و آموزشگاهی و مراکز فرهنگی و تصورم این است که این مدل فکرکردن، خیلی کمک کرد به اینکه ما استمرار داشته باشیم؛ چون ایشان میگویند: «اگر کسی حرکتی را شروع کند و با بنبستها مواجه شود و بتواند بنبستها را تفسیر کند و در آنها تدبر کند و از آنها درس بگیرد، میتواند بنبستها را به نردبانی برای حرکت تبدیل کند.» بعد به این نتیجه رسیدم که این اندیشه پاسخگوی نسل ما هست و جلوتر که میرفتیم، میدیدیم که دارد پاسخ میدهد. اکنون به این باور رسیدهام که این اندیشه، پاسخ نسل امروز را میدهد.
بهخاطر همین، در مهندسی تشکیلات و مهندسی فکر، کار تشکیلاتی انجام دادیم و این دو، بنیاد اساسی حرکت ما شد. در این دو زمینه، مباحث را بسط دادیم و راهکارهای ساختاری و نظاممندکردن مباحث را پیدا کردیم. طرح درس دادیم و همزمان با تجربه و تخصصی که کسب میکردیم، سعی کردیم تولید را هم شروع کنیم؛ یعنی افرادی را با همین نگاه و انگیزه و قدرت روحی تربیت کنیم و مربیانی تربیت کنیم که بتوانند این راه را ادامه دهند.
بحمدلله، امروزه افرادی در این مسیر حرکت کردهاند که آدم میبیند که وقتی مسئولیتی را برعهده میگیرند و در شرایطی قرار میگیرند، کم نمیآورند و شانه از زیر بار خالی نمیکنند؛ اینجاست که میگویم: «این مدلِ اندیشه و طرح، پاسخگوست.»؛ چون میبینم که در عمل، نیروهایی با این دید تربیت شدهاند که در مقام عمل هم موفقاند و قدرت و ظرفیت بالایی دارند.
اکنون ما به این نتیجه رسیدهایم که باید مجموعۀ این بحثها تدوین شوند و به زبان و قالبهای نو تبدیل شوند. کسانی هم که این بحثها را آموزش دیدهاند، با هم، هم شبکۀ انسانی باشند و هم شبکۀ فکری و به مدل جدیدی دربیایند.
تصور من این است که برای مدلکردن حرفهای آقای صفایی، باید این مدل را از متن اندیشۀ ایشان استخراج کرد و هرمدلی که از بیرون بر اندیشۀ ایشان سوار کنیم، جواب نمیدهد. چند مدل دیگر را تجربه کردهام و دیدهام که جوابگو نیست؛ بنابراین باید مدل گسترش اندیشۀ ایشان را از طرح خود ایشان در آورد. کاری که بهنظر من جای آن خالی است و جا دارد که روی آن کار شود.
لیلةالقدر: فرمودید «اندیشۀ استادصفایی باید تبدیل به یک مدل شود»، منظورتان از مدلکردن اندیشۀ ایشان چیست؟
یعنی اینکه اگر ما میخواهیم حرف ایشان را با زبان خود ایشان مطرح کنیم، باید با یک چارچوب و ساختار این کار را انجام دهیم. این ساختار را هم باید از همین اندیشه استخراج کرد. بهعنوان مثال، استاد میگوید: «به آنچه که میفهمی، عمل کن و پشتِ پا به فهمت نزن.» بنده که میخواهم مدل اجرایی حرف ایشان را در بیاورم، اگر آن لحظهای که میخواهم عمل کنم، به فهمم پشت کنم، به مدل ایشان آسیب خورده است. مثلاً من دارم چیزی مینویسم،در حین نوشتن، به چیزی که میفهمم، پشت میکنم. اعتقادم این است که بقیۀ نوشتنم فایده ندارد؛ چون در آن لحظه به کارم شهود ندارم.
استاد میگوید: «شهید کسی است که حاضر در حادثهها و شاهد لحظههاست.» منی که میخواهم اندیشۀ ایشان را ارائه دهم، اگر حاضر در حادثهها نباشم و شاهد لحظهها نباشم، در تدریسم به مشکل میخورم. البته این مسئله در فرضیات خودم است و هنوز این کار را نکردهام؛ ولی تصورم این است که اگر میخواهیم اندیشۀ آقای صفایی را مدل کنیم، حتماً باید ابعاد مختلف فکر و عمل ایشان را همراهی کنیم؛ وگرنه مدلِ خیلی سرد و منجمدی خواهد شد و شاید لازم باشد، ولی کافی نخواهد بود.
لیلةالقدر: سابقۀ فعالیت و تجربۀ شما را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: یکی مباحث «روانشناسی و تفکر» و «موفقیت» و «NLP» و... هست که در این زمینه، تا جایی که اطلاع داریم، اغلب کتابهای غربی را خواندهاید و برخی را نقد کردهاید. دیگری هم در زمینۀ «تشکیلات» و «تربیت مربی» است. در این دو حوزه، مباحثی که غربیها مطرح میکنند را با اندیشۀ استادصفایی چگونه مقایسه میکنید؟
گزارههایی که آقای صفایی در زمینۀ روانشناسی مطرح میکند، آنقدر قوی است که بهراحتی میتواند جایگزین مباحث غربی شود و نتیجه دهد. مثلاً وقتی ایشان این مسئله را مطرح میکند که ما برای 70سال [بهدنیا] نیامدهایم، این یک مبنا در تعریف انسان است. این یک نظریه در انسانشناسی است که میتواند با بسیاری از تعاریفی که امروز دربارۀ انسان وجود دارد، مقابله کند و کلید خوبی برای برخورد با آنهاست.
امروزه خیلیها برای اینکه آرامش پیدا کنند، به یوگا رو میآورند. اگر شما انسان را جامع بدانید یا آن بحث مبنایی انسانشناسی که «اصالت با ترکیب است» را خوب بفهمید و مسئلۀ قدر و استمرار و وظیفه و ترکیب را بفهمید، بهراحتی میتوانید به مباحث مطرح در دنیا وارد شوید و پاسخهایی متفاوت با آنچه مکاتب غربی و شرقی مطرح کردهاند، بدهید و مبانی آنها را زیر سؤال ببرید. بهنظر من، با این روش راحتتر میتوان مکاتب غربی را زیر سؤال برد تا اینکه ما بیاییم با مباحث نظری، مکاتب فکری آنها را نقد کنیم.
عرض بنده این است که اگر با مبانی فکری ایشان دربارۀ نقش انسان در هستی پیش برویم و به سیری که ایشان در کتاب مسئولیت و سازندگی مطرح میکنند که «چه چیزهایی در اولویت است»، توجه داشته باشیم، در برخورد با مکاتب شرق و غرب و غلبه بر آنها راه نزدیکتری خواهیم داشت.
من مباحث غربیها را مطالعه کردهام و بر آنها اشراف دارم. بااین حال اعتقاد دارم اندیشۀ استادصفایی را میتوان بهعنوان یک جایگزین قوی که با ذائقۀ نسل امروز هم هماهنگ باشد، مطرح کرد.
جوان امروز میگوید: «من میخواهم آرامش داشته باشم.» ما میگوییم: «الا بذکر الله تطمئن القلوب»، او قبول میکند؛ اما وقتی وارد عرصۀ عمل میشود، میلنگد و میگوید که «من به یاد خدا هستم، ولی آرام نیستم و نهایتاً باید به مشاور و روانپزشک مراجعه کنم و قرص بخورم.» یعنی «نهایتاً باید با مباحث روانشناسی روز خوب شوم»، معلوم میشود که این آرامش دستخوش تغییر شده است. من تصورم این است که آقای صفایی بهخاطر اینکه در حوزههای مختلف روانشناسی و برخورد با انسان و انسانشناسی، مستند صحبت میکند، تفکرش میتواند پاسخ بسیاری از سؤالات را بدهد و مشکلات را حل کند.
اما در زمینۀ تشکیلات نیز ما بسیار ضعیفیم. اگر کار تشکیلاتی میکردیم، بسیاری از این هزینههایی که دادهایم، کاهش مییافت. آقای صفایی همان اوایل انقلاب در صحبتهایی با عنوان «انسان در دو فصل» در تالار وحدت، به این بحثها و خلاءهایی که وجود داشت رو آورد و دربارۀ انتقال تربیت اسلامی حرفهای جدی زد؛ اما متأسفانه آن زمان جدی گرفته نشد. آقای قرائتی بعد از چندین سال و اینهمه سخنرانی که در تلویزیون داشته، به این نتیجه رسیده که باید تبلیغ «چهرهبهچهره» را مطرح کرد و اکنون درحال گسترش چنین طرحی است. این چیزی است که سالها قبل استاد مطرح کردند و توجهی به آن نشد.
در مسئلۀ تولید اندیشه، نگاه آقای صفایی که ناظر به تولید مستمر انسان و مولودِ ساختن بود، امروز بهعنوان یک گزارۀ بنیادی در زمینۀ کار تشکیلاتی مدّ نظر است.
نکتۀ بعدی، مبنایی است که ایشان دربارۀ جمعها دارد که «جمعها مشکلات را بهوجود نمیآورند؛ بلکه مشکلات انسان را نشان میدهند»؛ بنابراین، بر اساس نگاه استادصفایی، جمع میتواند ابزار سازندگی برای رشد انسان باشد. در نظام فکری ایشان، تکتک این بحثها استناد دارند و استاد برای آنها دلیل میآورد و بعد آثار آنها را مطرح میکند.
ما سعی کردیم بعضی از گزارههای ایشان مانند: عهدهداری، اولویتبندی، حلم و ظرفیت بیرون و درون، عزت و توسعۀ وجودی، احیای قلب و ... را در جمعهای دینی مطرح کنیم و در تشکیلات پیدا کنیم. البته این روش دشواریهایی هم دارد. علت دشواری آن هم این است که مرا وادار میکند که روی خودم کار کنم و اینجاست که خلاءهای مرا نشان میدهد و مرا وادار میکند که فکر کنم.
ما معمولاً خودسانسوری داریم و دوست داریم به همهچیز بهصورت «راحتالحلقوم» دست پیدا کنیم. استاد دقیقاً دست میگذارد روی جاهایی که ما در سیستمهایمان خلاءهای جدی داریم.
این مسئله، البته این روش را کُند میکند. بهخاطر همین، من معتقدم که در حوزۀ تشکل حتماً باید آن شرح صدری را که ایشان مطرح میکنند، داشت. اینکه ایشان میگویند که «تو باید از خودِ اندیشه شروع کنی تا به نظام عمل برسی»، یک دلیل آن این است که بدون آن توسعۀ وجودی و حلم و ظرفیت و بدون آشنایی با برخوردها و بدون مخاطبشناسی و بدون ترکیب و تبدیل و بنیان فکری و بدون طرح کلی و ظرفیت روانی و بدون آن چیزهایی که در درون خود انسان و در ارتباط با محیط هست، نمیتوان تشکیلات را راه برد.
اگر با این اندیشه میخواهی تشکیلاتی را راه ببری، لازم است که رشد کنی. این خیلی مهم است که ما در مسیری قرار بگیریم که به رشد و عبودیت تبدیل شود. تشکیلاتی که در آن انسان رشد نکند، تشکیلات نیست. تفاوت مدیریت اسلامی با مدیریت غربی این است که در تربیت غربی این مهم است که کارها پیش بروند؛ ولی در مدیریت اسلامی آدمها به بهانۀ کارها پیش میروند. این یک بحث بسیار بنیادی است.
از کارهایی که در این زمینه باید انجام دهیم، شبکهسازی افرادی است که در حوزۀ تشیکلات کار کردهاند. خود مرحوم صفایی هم تأکید میکرد که «بدون تکلف با هم رفت و آمد کنید» و این حاکی از روحی است که در این اندیشه حاکم است و بهنظر من، در تشکیلات هم انتقال تجربیات بسیار مهم است.
بهدلیل نظم فکریای که استاد صفایی دارند و از آن صحبت کردم، در مباحث مربوط به تشکیلات هم همۀ اندیشۀ ایشان دیده میشود. انتظار، انفاق، توحید، عاشورا و مبارزه و... همۀ اینها بهعنوان گزارههای دینی در تشکیلات مطرح هستند و حتی وارد مقولۀ ازدواج هم میتوان شد.
خلاصه اینکه در این اندیشه همهچیز به هم ربط پیدا میکنند و تفکر، کاملاً یکپارچه است. اول باید معرفت دینی پیدا کنی تا انسان دینی شوی. این انسانهای دینی، کنار هم جامعۀ دینی را تشکیل میدهند. جامعۀ دینی حکومت دینی را مطالبه میکند و... . حالا برای اینکه این معرفت دینی شکل بگیرد، یکی از ابزارهای آن تشکل است. اگر تشکل دینی وجود نداشته نداشته باشد، جامعۀ دینی رها میشود و ما به حکومت دینی نمیرسیم.
1392/6/5 - 11:17:29
محمد حیدری
مفید بود ، با موسسه کتاب پردازان هم آشنا شدم
ممنون