قسمت دوم: ريشه هاي احساس مسئوليت
در جلسه گذشته از اين بحث كرديم كه ما چرا دغدغه و نگرانی تربیت داریم؟ چرا در مقابل نسل موجود و نسلهای بعد احساس مسئولیت مي كنيم؟ ریشههای احساس مسئولیت یا عادت است، یا عاطفه و احساس، یا منافع و یا مقبولیت. با چه ریشههایی باید به مسؤولیت رسید؟ اگر این ریشهها و این احساس مسؤولیت درست نشود، معلوم نیست گفتگوهاي ما به نتیجه برسد. بايد ديد اگر با این ریشهها به مسئولیت برسیم، آیا میتوانیم بار مسئولیت تربیت را به دوش بگیریم و در مسیر تربیتِ نسل موجود و نسلهای بعد، گامی هرچند کوتاه برداریم؟ مسؤولیتی که تاب و توان تحمل بار تربیت و به مقصد رساندن این بار را داشته باشد.
چهار ریشه عادت، عاطفه، منافع و مقبولیت نمیتوانند بار سنگین مسئولیت را تحمل کنند و اگر هم در مقطعی از زمان این بار را تحمل كنند، در ادامه اين مسير نمیتوانند همچنان این بار را بر دوش داشته باشند و مسیر آغاز شده را ادامه دهند و به نهایت برسانند.
عادتها تابع شرایط و محیط اند؛ اگر محیطها تغییر کنند و فضاها عوض شوند، عادتها دگرگون میشوند. عادتها تابع خصوصیتها و اندیشه انسانها هستند؛ اگر شرایط فکری انسانها تغییر کند و خصلتها و خصوصیتها تحول يابند، عادتها برقرار نمي مانند. شور و شوق جوانی بالأخره زماني پشت سر گذاشته میشود و در ادامه زندگی، بارِ مسئولیتهای خانواده نيز بر بارهاي انسان افزوده میشود و کارهای متعددي روي دوش او قرارمي گيرد، بدون اینکه آن شور سابق وجود داشته باشد؛ در چنين شرایطي ديگر معلوم نيست كه فرد بتواند بار مسئولیت را هم بردارد.
مسئوليت برخاسته از عادت نمي تواند در کنار این تحولها ادامه يابد، همچنان که عاطفه و احساس نمیتواند عامل خوبي براي استمرار احساس مسئوليت باشد؛ چراکه عاطفهها و احساسها خیلی زود فرو مینشينند و دگرگون میشوند.
منفعت هم اگر جایش را عوض کند، و منفعتی که امروز با بر عهده گرفتن این مسئولیت حاصل بود، فردا در جایگاه دیگری و جبههای دیگر حاصل شود و بلکه پاي منفعت بالاتری به ميان آيد، طبیعی است کسی که با معیار منفعت پیش رفته است، جایگاه خودش را تغییر خواهد داد و رفتارش را عوض خواهد کرد.
در مورد مقبولیت نيز اين چنين است. اگر امروز مقبولیت من در این بود که اهل نماز و تدین و این گونه اندیشیدن باشم، در اینجا میمانم، و اگر فردا مقبولیتم در گرو پذيرفتن شکلي دیگر و در گونه دیگری از حرف زدن و اندیشیدن و حتی لباس پوشیدن بود، رفتار من و موضعگیری هايم عوض خواهد شد.
زمینه ها و ریشه های سرشار
1: زمینه ها
اكنون پرسشي كه به ذهن مي رسد اين است كه اگر با آن ریشههای فقیر نمیتوان بار سنگين مسئوليت را تحمل کرد، چه کساني و با چه ریشهای و در چه زمینهای میتوانند این بار را تحمل کنند؟ پاسخ اين است كه کسی میتواند این بار را بر عهده بگیرد که زمینه شناخت را داشته باشد؛ زمینه شناخت از خودش، از هستی، و از نقش خودش در هستی: اینکه بداند کیست، چه دارد، در کجای هستی ایستاده است، هستی چیست، چه جایگاهی دارد، در هستی چه چیزهایی موجود است و چه سنتهایی حاکم است، و نقش او در این هستی چیست. اگر این شناختها برای کسی حاصل شد او زمینه مسئولیت را دارد.
در دوره دبیرستان یک معلم فیزیک داشتیم كه کمونیست بود. ایشان علاوه بر اينكه درسش را میداد، حرفهای خودش را هم میزد. اوایل انقلاب بود و او در كلاس درس، اندیشههای خودش را القا می کرد. در فرصتی از او پرسیدم: «شما كه این همه دم از خلق میزنید و میگویید که باید برای مردم کار کنیم و تلاش کنیم و حتی جان بدهیم، آخرش به شما چه مي رسد و حاصل کارتان چیست؟ فرض کنید شما تمام زندگی تان را براي مردم گذاشتید و براي آنها کار کردید و تلاش کردید و در این راه حتي جانتان را هم باختید، شما چه به دست می-آورید؟» گفت: «اینکه بعدها مجسمه ما را میسازند و در يكي از شهرها یک میدان را به نام ما میگذارند». ببینید این احساس مسئولیت جز حماقت و جز نفهمی نشانگر چیز ديگري است؟! احساس مسئولیت و تلاشی که براساس این احساس مسئولیت شکل میگیرد، در واقع اين زمینه شناختی را ندارد. هنوز خودش را نشناخته، دارد خودش را هزینه میکند. هنوز هستی را و مردم را نشناخته، دارد برای آنها حرکت میکند.
اگر بخواهیم احساس مسئولیتی كه داریم متهم به این حماقت و نفهمی نباشد، چارهای نیست جز اينکه زمینهای از شناخت داشته باشيم: بايد هم خویشتن را بشناسیم، هم هستی و موجودات و سنت هايي که در هستي وجود دارند را بشناسيم، و هم نقش خود در هستی را بشناسیم.
کسی که خودش را به گونهای شناخته باشد، و با این شناخت، آن قدر عظمت و بزرگی پیدا كرده باشد که دنیا برایش کوچک باشد و به یک وجود احد و صمدی رسیده باشد، دنيا دیگر نه تنها برايش مطلوب نیست و نه تنها مقصدش نیست، بلکه آن قدر برایش کوچک است که نمیتواند در آن نفس بکشد، برایش سجن است. کسی که این شناخت از خویش را پیدا کرده است، مي خواهد از این محدوده کوچک، از این سجن راهي به وسعتی پیدا بکند، و در این تلاش، به یک وسعت، به یک احدِ صمدی میرسد. این یک زمینه شناختی است.
ممكن است به جايي برسيد که دنیا برایتان کوچک شود. آن قدر بزرگ شوید که دیگر دنیا، جای شما نباشد، اما با اين وجود، در دنیا بمانید و جریان و حرکتی را شروع نکنید و از دنیا بیرون نزنید. چنين شخصي كه به ماندن در این قفس و به رضایت دادن به این محدوده مبتلا شده است هم، نمیتواند کاری بکند و نمیتواند بار مسؤولیت را به دوش بگیرد.
نکته ديگر این است که کسی میتواند عهدهدار تربیت بشود که خودش از دنیا بیرون زده باشد. چنانکه در بحثهای بعدي خواهد آمد، نخستين گام و هدف اصلی ما در تربيت این است که مخاطب خود و آن کسی که به دنبال ارشاد و هدایت و تربیت او هستیم را به عظمتی برسانیم که از دنیا بیرون بزند. از دنیا بیرون بزند، نه به اين معنا كه تنها دنیا برایش تنگ شود، بلكه از این دنیا بیرون بزند و حرکتی را آغاز کند. حالْ منِ مربی که می خواهم دیگران را به عظمتی برسانم که از دنیا بیرون بزنند و جاری شوند و به تعبیر قرآن ذاهب شوند، اگر خودم به ذهابی و به حرکتی نرسیده باشم، نمیتوانم دیگران را به خروج از دنیا هدايت كنم تا به حرکت برسند. پس کسی که خود از دنیا بیرون زده و به عقیده و ایمان رسیده و حرکتی را آغاز کرده و ذاهب شده است، ریشه و زمینه احساس مسئولیت را دارد.
شناختی که انسان از خودش پیدا میکند، شناختی که از هستی پیدا میکند و شناختی که از نقش خودش در هستی پیدا میکند زمینه هستند. اینها خاک و بستری هستند که میتوانند ریشههای مسئولیت را در خود نگاه دارند و سیراب کنند. اما آن عقیده و ایمانی که در نتیجه این شناختها برای انسان حاصل میشود، ریشهاي است که میتواند درخت تنومند مسئولیت را بر خود نگاه دارد.
2: ریشه ها
شناختها وقتی با احساس همراه میشوند و با آن گره می-خورند به عقیده تبدیل میشوند. وقتی شما شناختی از خودتان پیدا میکنید، این شناخت ارزش شما را بالا میبرد، عیار شما را بالا میبرد. این عیار بالا سبب میشود در دلبستگی به معبودهایتان تجدید نظر کنید. من که تا دیروز مطلوب و محبوب نهايي ام، ماشین بود، خانه بود، زندگی و تعلقات دنیایی بود، وقتی از خودم شناخت پیدا کنم و به عظمت خودم برسم، بر سر این تعلقها چه میآيد؟ باز میشوند، نقد میشوند و کنار میروند.
این نخستين نتيجه شناخت عظمت خویش است. به اين مثال توجه كنيد. حتماً بچهها را دیده اید كه به خیلی چیزها دلبستگی دارند؛ گاهی تمام هستی اش توپش است که با آن بازی میکند، بعدها كه بزرگتر میشود دلبستگي او دوچرخهای است که سوار آن مي شود، اما همین که بزرگتر میشود معبودها و محبوبهای قبلی او کنار میروند. چه میشود که اين محبوب ها کنار میروند؟ چه اتفاقی میافتد؟ آنچه روي مي دهد اين است که وي یک شناخت جدید از خودش پیدا کرده كه در نتيجه آن یک عظمت و بزرگی بالاتر در او پديد می آید. بنابراین از پایینترها و از محبوبهای کوچک تر آزاد میشود. نخستين اثر شناخت خویشتن این است که شما را از تعلقهای موجودتان آزاد میکند و آزاد شدن از این تعلقهای موجود یعنی بیرون زدن از دنیا. دنیا یعنی تمام چیزها و جلوههایی که در این عالم هست و پست تر از آن مقصدی است که باید دنبالش باشیم. انسان با شناخت خود از همه اینها بیرون میآيد و این اثر اوليه اين شناخت است.
دومین اثر شناخت خويش این است که با این شناخت از عظمت خودم، به شناختي از احد و صمدی مي رسم که برتر است و بیعیب و بینقص است، شناخت موجود مهربانی که تمام مهرش را به پای من ریخته است. اين شناخت احساس من را به او گره میزند؛ پس از آنكه گرهی را گشود گره جدیدی ایجاد میکند. شناختي كه من و احساس من و محبت من را از کوچک ترینها باز کرده بود، محبتم را به بزرگ ترها گره میزند. این شناخت گرهخورده به محبت جدید و احساس جدید به عقیده تبديل میشود.
این عقیده است که کارآیی دارد، این عقیده است که میتواند بار مسؤولیت را به دوش گیرد، این عقیده است که میتواند در اوج بحرانها و دشواریها و سختیها رقصکنان به پیش رود؛ البته اگر آفت¬زده نشود و آسیب نبیند، اگر باغبان این عقیده را مدام با آب ذکر و یادآوریِ این ریشهها آبیاری کند تا دچار غفلت نشود، دچار نقض عهد نشود.
پس دانستيم زمینهای که میتواند ریشههای درختِ تنومند مسئولیت را در خودش جای دهد، شناخت از خویشتن و شناخت از هستی است که مهم ترین آنها رسیدن به یک موجود احد و صمد و مهربان است که هیچ نیازي و هیچ نقصی در او راه ندارد و رابطه و نسبتش با انسان جز به مهر و رحمت چیزی نیست. نتیجه این شناختها آزاد شدن از معبودها و محبوبهای کوچک تر و پیوندخوردن با معبود کامل و تمام و بی عیب و نقص است و اينجا است که عقیده شکل میگیرد و این عقیده ریشه مسئولیت مي شود.
این عقیده است که سبب میشود انسان بیرون زده از دنیا راکد نماند، به خودکشی روی نیاورد. در طول تاریخ بعضی ها هستند که تنگی دنیا و کوچکی آن را درک میکنند و در نتيجه از دنیا بیرون میزنند، ولی با بیرون زدن از دنیا راه به جایی نمیبرند و ناچار اگر شجاعت داشته باشند و اگر بر سر آنچه یافتهاند ايستادگي کنند، به انتحار و خودکشی میرسند. اما اگر این بیرون زدن با شناختهای جدیدی از هستی همراه شود و به عقیده منتهی شود، نتیجهاش حرکت است، ذهاب است.
این فرمولی است که در نهاد انسان وجود دارد: ابتدا معرفت شکل میگیرد، آن گاه این معرفت، احساس و محبت انسان را شکل و جهت میدهد، و سپس این احساس و این محبت، اقدام و عمل و رفتار انسان را سامان میدهد و اینگونه میشود که انسان ذاهب میشود و به حرکت درمیآید. این انسان جاری و ذاهب که نه تنها ذاهب است، بلکه ذهابش به سوی کسی است که پرورش او را به دست دارد و بالاترین موجود هستی است و هیچ نقص و عیبی در او راه ندارد، میتواند بار سنگین مسؤولیت را به دوش کشد.
اگر میخواهیم مردِ میدان عبودیت، بندگی، مسئولیت و گام به گام ملازمِ ولایت و اهل بیت بودن باشیم، چارهای جز این نیست که این معرفت را در خودمان ایجاد کنیم، و اگر اين معرفت ایجاد شده است، آن را با آب ذکر آبیاری کنیم و سیراب سازيم که بتوانیم زنگار و گرد و غبار شرایط و بحرانها و جلوههای دنیا را کنار بزنیم و در راه استوار بمانیم.
گفتن اين مطلب خیلی ساده است. اگرچه رسیدن به این معرفت هم کمی دشواراست، ولی باز نسبتاً راحت است. اما با این معرفت، ماندن و دچار زنگار نشدن، دچار تخفیف و کوتاه آمدن نشدن است كه بسیار دشوار است.
خلاصه اینکه: کسی که به این شناختها رسيده باشد و براساس این شناختها از دنیا بیرون زده باشد، و براساس این شناختها به عقیده و ایمانی رسیده باشد، میتواند بار تربیت را به دوش بگیرد، و نه تنها اين بار را بر دوش گیرد، كه اگر آفت زده نشود و آسیب نبیند میتواند این بار را به مقصد هم برساند، و نه تنها بار را به مقصد برساند، که خودش هم در این طی مسیر و در این دستگیری از دیگران و به مقصد رساندنِ آنها اوجی بگیرد و به معراجی برسد. اين نكته خيلي مهم است. گاهی ما مشعل راه دیگران میشویم و دیگران را به جایی میرسانیم، اما خودمان درجا میزنیم. اگر این ریشهها و آن زمینهها شکل بگیرد و زنده بماند، و غفلت و کوتاه¬آمدن و گرد غبار لذت¬طلبی و راحتطلبی و دنیازدگی آن را نپوشاند، نه تنها میتواند اُمتی را به مقصد برساند، خود مربی را هم میتواند به معراج ببرد.
از همین رو بايد گفت: كه عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها. ابتدای راه خیلی ساده است، ولی راه، راه بسیار مشکلي است و همین مشکل بودن راه است که این تأکیدها را به دنبال میآورد، كه لازم مي سازد زمینههایمان خیلی غنی باشد و ریشههایمان خیلی عمیق باشد. اگر مشکلاتِ راه نبود، با تلنگری میشد جمع كثيري را به راه انداخت. اگر مسئولیتْ سنگین نبود، با کمترین هزینه اي میشد بار را به مقصد رساند. اما بارْ سنگین و راه بسیار دشوار است؛ بنابراين باید ریشهها را عمیق کرد.
نبايد نگران زماني كه در اين راه صرف مي شود باشيم. هرچه برای اینکه زمینهها غنیتر شوند و ریشهها عمیقتر گردند وقت صرف كنيم، خسارت ندیدهایم. نبايد این شتاب زدگی دوران معاصر، و استعجالی که برخاسته از نوع زندگی امروز است، ما را گرفتار کند و به دنبال روشی باشيم كه سریع تر برويم و دست به اقدام بزنيم. حتي در ميان دوستان طلبه اي که با روشنبینی و نه با چشم هاي بسته مانند كسي كه مي گويد چون پدرم وصیت کرده بود، يا چون فلان عالم شرع استخاره کرده بود و يا چون دوست داشتم خودسازی کنم وارد طلبگي شدم، قدم در اين مسير نهاده اند، و حتي آنهایی که با بصیرت آمدهاند نيز گاهی مبتلا به این شتاب میشوند. مي گويند: آقا بگذارید ما برویم، ديگر این درسها را خواندن بس است؛ بگذارید برویم و در مسجدی بایستیم و نمازی اقامه کنیم و با ده نفر هم ارتباط داشته باشیم و کسانی را راه بیندازیم. این شتاب زدگی حتی این افراد را هم مبتلا میکند، چه برسد به کسانی که هنوز وارد این مسیر نشده اند و این شناختها را به خوبی در نیافتهاند.
1391/10/2 - 20:47:59
عبدالحمید
لطفا اگر انکان دارد در مورد ذکر بیشتر توضیح دهید؟
این آبی که باید غبارها را بشوید و قرار است محبت خدا را در ما شعله ور کند و ما را از معبودهایمان جدا سازد، تا خدا را به دنیا و نفس و خلق و شیطان نفروشیم، چه مواردی را شامل می شود؟
***************************************************************
آیا تنها راه شناخت از تدبر سالم و تفکر سالم و تعقل است؟
آیا شناخت کاملی از خدا برای انسان به ارمغان می آورد، یا اینکه انسان در مراحل اولیه با این شناخت جلو می رود و اینها زمینه ساز بیداری شناخت دیگری برای درک خداست؟
شناخت فطری که دیگران از آن بحث به میان می آورند چیست؟
رابطه بحث با فطرت چیست؟
1391/10/7 - 22:26:23
مطهري (پاسخ به عبدالحمید)
برخي از جملات استاد درباره ذكر:
«آدمى در يك مرحله به آموزش احتياج دارد و در مرحله بعد به ذكر و يادآورىِ آنچه به آن آگاه شده نيازمند است.» (حركت ص50 )
«تفكر، شناخت را ايجاد مىكند و شناخت، ذكر و يادآورى مىخواهد؛ وگرنه عالىترين بذرها كه هيچ، رستم دستان را هم زير خاك كنيم، سر از خاك بيرون نمىآورد تا چه رسد به بذرى كه ضعيف و فرسوده است و جز نيرويى محدود ندارد.» (حركت، ص: 114)
«انسانى كه تفكرات و بينشهايى داشته و با آن بينشها به تسبيح رسيده، در متن بحران و شكم فاجعه، احتياج به ذكر و يادآورى دارد.
ذكر براى ما مفهوم گنگى دارد و خيال مىكنيم كلماتى هستند كه با زبان، اين طرف و آن طرف مىكنيم، در حالى كه اين طور نيست.
ذكر، يادآورى و مرور مجموعه تفكراتى است كه داشتهايم.» (حركت، ص: 189)
ج2 در مورد سؤالات شما درباره شناخت، به صورت مختصر مي توان گفت: تنها راه شناخت، تدبر و تفكر و تعقل نيستند. اما اينها راه شناخت مفاهيم عقلي و عقلائي اند. و علاوه بر اين تنها راه استدلال منطقي، به معناي نتيجه گيري از معلومات و رسيدن به مجهولات هستند.
راههاي ديگر شناخت حواس هستند؛ همچون بينايي كه راه شناخت محسوسات است. و همچنين راه ديگر شناخت، فطرت است كه بعضي از مفاهيم را حضورا يعني بدون توجه به خارج درك مي كند. فطرت را راه اثبات خدا نيز مي دانند و معتقدند كه فطرت انسان گواهي، به وجود خدا مي دهد.
فطرت و تدبر و تفكر و تعقل، انسان را به وجود خدا رهنمون مي سازند و برخي از صفات او را معلوم مي كنند. همينها براي حركت او كافي هستند. اما شناخت كامل از خدا هيچ گاه با اينها تحقق نمي يابد. انسان به خود نيز هيچ گاه شناخت كامل پيدا نكرده است؛ تا چه رسد به خدا.